وبلاگ :
دردونه جون
يادداشت :
آتشي كه به جان دخترم افتاد
نظرات :
0
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مامان سارا
خيلي ناراحت شدم به خاطر اتفاقي كه واسه سارا افتاده
ميدوني منم كه بيمارستان بودم خيلي ناراحت بودم ولي وقتي مادرهاي ديگه رو ميديدم و بچه هاي ديگه فقط خدارو شكر ميكردم
تو اين ميون دلم بيشتر و بيشتر براي مامان انار ميسوخت
ما ميدونستيم كه بچمون داره درد ميكشه ولي ته دلمون اميد داشتيم كه بعد از يكي دو روز خوب ميشه ولي اون مادر بيچاره كه هر لحظه براش اندازه يه عمر گذشت اون همه دردو رنجي كه دخترش كشيدو ديد و تحمل كرد و آخرش هم ...
اصلا نميتونم تصور كنم اصلا
هنوزم يادم ميافته مو به تنم سيخ ميشه
هنوزم براش گريه ميكنم هنوزم براش دعا ميكنم
چي كشيد مادر انار چي كشيد
خدايا بهش صبربده و تنهاش نذار
خدايااااااااااااااااااا شكرت
پاسخ
سلام عزيزم...منم خيلي يادش كردم هميشه و هميشه تا آخر عمرم تو پس زمينه ي ذهنم مي مونه و نمي تونم فراموششون كنم. مشابه انار و اين روزها كم نديدم. مرگ دو بچه رو ديدم كه خيلي تو روحيه ام اثر گذاشته خيلييييييييي سخته خدا صبرشون بده انشالله..بچه هايي كه بيشتر عمرشون و تو بيمارستان سپري كرده بودند و تو نوبت پيوند ريه بودند و بچه هايي كه تومور داشتند و خيلييي هاي ديگه...فقط مي تونم براشون دعا كنم كاش ميشد كاري بيشتر براشون انجام داد...خدا جون تو بهترين فرياد رسي خودت درمانشون كن... خدايااااااا