سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دردونه جون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان
[ شنبه 91/6/4 ] [ 1:7 عصر ] [ مامان سارا ] [ نظرات () ]

 

یک ماه دیگر هم با شیرینی دنیای کودکانه ی تو گذشت. ماهی که در نهایت فشردگی برنامه هاش برای هردومون تجربه های خوبی به همراه داشت.

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 91/5/22 ] [ 4:57 عصر ] [ مامان سارا ] [ نظرات () ]


خالی تر از همیشه می خوانمت امشب
چقدر شرمنده ام از خالی بودن دستهایم امشب
امشب که شب سرنوشت، امشب که  شب تقدیر است
چه دارم برای پیشکش...؟ برای عرض ادب ؟؟

به جز تلاش در غرق شدن در منجلاب دنیا چه کرده ام ؟
امشب با چه رویی دست دعا بر آرم با چه رویی قران سر بگیرم با چه رویی در خانه ات بیایم.
نمی گویی تا به حال کجا بودی؟
چه می کردی؟

جز سری به زیر افکنده چه دارم بگویم!

یا من اظهر الجمیل ، یا من ستر القبیح ،یا من لم یواخذ بالجریره، یا من لم یهتک الستر
یا عظیم العفو یا عظیم العفو یا عظیم العفو...
یا واسع المغفره یا واسع المغفره یا واسع المغفره

 پی نوشت: نکند آن هزار هزار فرشته ای که به خدمتت فرود می آیند آقاااا ما را بی نصیب کنند از سلام و درودشان امشب
نکند در مطلع فجر شما در یک سو باشی و من در یکسوی دیگر :(

 


[ پنج شنبه 91/5/19 ] [ 12:36 عصر ] [ مامان سارا ] [ نظرات () ]



چیزی که بیش از پیش این روزها به ما انرژی می دهد و گل خنده را به لبهامان می نشاند، قصه سرایی دردونه ی خانه ی ماست...
قصه هایی با لحن و منش کودکی، با فعل هایی که لحن کِشدااااااااااااارشان روحت را لبریــــــــــــــز شوق، می کِشَد و می کُشَد،
قصه هایی که اینگونه شروعشان می کند:

یکی بود یکی نبــــــــــــــــــــود
ایندونه گنبد بــــــــــــــــــــــود
زیر گنبد ایندونه خدا بــــــــــــــود
دیگه هیچ کس نبــــــــــود
ایندونه بابا بود ، ایندونه مامان بود ، ایندونه سارا بــــــــــــــــــــــــود
.



و به دنبالش داستان های فی البداهه ی متفاوتی می یابد و می گوید،
مثلا:

شب بــــــــــــــود
بابا تَخَم ( تََختَم) دید.
مامان تخم دید.
مامان و بابا تَخَم دیـــــــــد
بــــــــــــــــعدش ساااااااارا لالا کــــــــــــــرد.
لالا  لالا...


و همه ی این قصه ها وقتی شیرین ترست که خود را در جایگاه مادرانه قرار می دهد و برای ناز دانه عروسکش می خواند.
و من دیوانه می شوم در توتوی جانم از این همه ذوق، از این همه شوق، از این همه زندگی، از این همه...

 


[ شنبه 91/5/14 ] [ 2:56 عصر ] [ مامان سارا ] [ نظرات () ]

 

این بازی مربوط به دو ماه پیش میشه و من فرصت نکرده بودم که پست مربوط به آن را بنویسم...


 

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 91/5/1 ] [ 10:27 صبح ] [ مامان سارا ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

این ها دست نوشته های من است از خاطرات ناب ترین هدیه ی خداوندی که نفس هایش طراوت بهاران بود در سردی زمستان هشتاد و هشت.
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 138686