سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دردونه جون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

کتاب زندگی ام را می گشایم
فصل دهه ی بیستم را می نگرم
سطر هایی را با لبخند
سطر هایی را با اندوه
سطر هایی را با حسرت
سطر هایی را با امید
گاهی گله مند از کرده ها و نا کرده ها
گاهی هم دلم می خواهد بترکد از دوره ی خاطرات اندوهناک فراق
نظاره می کنم لحظه لحظه هایش را
نمی دانم دنبال چه می گردم از زیر رو کردن این خاطرات در هم و برهم
فقط میدانم  حس غریبی مرا واداشت تا برگردم به آنچه که گذرانده ام از عمر
...
دوستش داشتم دهه ی بیستم زندگی ام را هر چند گاهی شیرین هر چند گاهی تلخ
دوستش داشتم به خاطر همه ی موهبت های خداوندی 
از دوستان خوب گرفته تا همسر مهربان و فرشته ای که به دامانم فرود آمد و زندگیم را روشنایی داد

بر میدارم کوله باری با امیــــــــــــد با عشق
ولی پایم پیــــــــــــــش نمی رود
برای حرکت هلم می دهند انگار
دلم هنوز گیر کرده در این فصل
اما چه باور کنم، چه نکنم باااااااید رفت
چه بخواهم، چه نخواهم باااااااید رفت
برگشت ندارد کار این دنیا
می گویند: برووووو

حال در جاده ی دیگری باید قدم بردارم، فصل بیستم از کتابم را می بندم تا فصلی نو بگشایم
فصل دهه سی ام
 تا می گویم
بسم الله الرحمن الرحیم
بغض گلویم را می فشارد
 اشک هایم سرازیر می شوند
حس تحویل سال را دارم حس نو شدن
دلم دعای تحویل سال می خواهد
حول حالنا الی احسن الحال



خدایا به تو توکل می کنم در هر قدمم در هر نفسم
مرا دریاب در همه حال و مرا به خود وامگذار

پی نوشت: سی ساله شدم


[ شنبه 91/11/28 ] [ 6:31 عصر ] [ مامان سارا ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

این ها دست نوشته های من است از خاطرات ناب ترین هدیه ی خداوندی که نفس هایش طراوت بهاران بود در سردی زمستان هشتاد و هشت.
امکانات وب


بازدید امروز: 29
بازدید دیروز: 20
کل بازدیدها: 138656