یک ماه دیگر هم با شیرینی دنیای کودکانه ی تو گذشت. ماهی که در نهایت فشردگی برنامه هاش برای هردومون تجربه های خوبی به همراه داشت.
اکثر روزهامون در بیرون خونه گذشت . روزهایی که تو را با خودم می بردم مدرسه و کنار من می نشستی و خودت را با پازل و نقاشی و ... سرگرم می کردی و گاهی هم با همکارها شوخی و بازی می کردی، روزهایی که می رفتم کلاس و تو با اشتیاق برای رفتن پیش خاله جمیلی مهربون لحظه شماری می کردی و خدا خیرش بدهد که خیالم و راحت کرد وقتی دستهای مهربانش را همچون مادری بر سر تو دیدم وقتی اشتیاق تو را برای دیدنش هر روز دیدم و ابراز محبت خالصانه ات به او مرا آرام و آرام کرد تا جایی که تصمیم گرفتم به جای مهد فرستادنت تو را در آغوش امن او بسپارم در لحظه های بی من بودنت...
روزهایی که در پیش رو خواهیم داشت دلم را می لرزاند روزهایی که می باید ساعت های طولانی از کنار هم دور باشیم شاید دیگر نتوانم اولین شاهد ناب ترین لحظه های زندگی ات باشم شاهد اولین هایی که خواهی داشت. دیگر نمی توانم همانند قبل شیرین ترین لحظات زندگی ات را با عشق ثبت کنم و با دوربین همیشه حاضرم بالای سرت حاضر شوم...
خوب همیشه رسم دنیا همین بوده که با هر تغییر بعضی چیز ها فدا شوند و بعضی چیزها بدست آیند. این تغییر برای هر دومون فرصت های خوبی برای تجربه فراهم می کند برای تو استقلال بیشتر آشنایی با دنیایی بزرگتر و آدم هایی جدید و برای من هم نیز...
در روزهای گذشته با هم به چند مهد رفتیم اما هیچ کدوم به دل من و تو ننشست هیچ کدوم حتی سر سوزن نکته ی دلگرم کننده ای برای من به همراه نداشت تا بتوانم پاره ی تنم را با آرامش آنجا بسپرم. چقدر ناراحت کننده بود فضاهایی که باید مامن عشق و یادگیری و ...باشد اما نبود... مکان هایی بی علم، مکان هایی برای کسب صرفا درآمد، مکان هایی برای تجارت، مکان هایی برای گذران وقت مکانهایی برای زخم کردن روح های لطیف شخصیت های فردا مکان هایی که قدر تو را نمی دانست تو را نمی شناخت هیچ بچه ای را نمی شناخت، احترامی برای تو قایل نبود و نه برای بچه های دیگر...دلم می گرفت آنجا باشم برای حتی لحظه ای، چه برسد که تو را آنجا بگذارم برای ماه ها، تویی که تکه ای از قلب منی، عشق دلمی، روح منی...
این جدایی دلم را می ترکاند آخر می دانم:(((
این شد که از فکر مهد در آمدیم و تنها گزینه ی مورد قبول که خودت با عشق آن را پذیرفتی در کنار خاله ی مهربون بودن بود کسی که برای رفتن پیشش لحظه شماری می کنی کوله ات را پر کتاب می کنی تا روزی که او را ببینی و او با گرمی صدایش برایت بخواند.
خوب از این ها که دغدغه های این روزهای من است بگذریم . کمی از خودت بگویم که خانمی شدی. شیرین زبون تر و عاقل تر. خیلی هوامو داری بیشتر از پیش. زیاد بغلم می کنی می بوسی و دستهایت را بر پشتم می کشی و میگی مامان ماساژت بدم خسته شدی من فدای تو بشم عزیزکم که زور دستانت برای من بیشتر تداعی نوازش است.
روی جنسیت افراد خیلی حساس شدی مدام میگی من دُختخم( دخترم ) و میلاد پسر، بابا پسر، مامان دُخدخه ، من خانومم بابا آقاست و از این حرفها و روی نسبت ها هم توجه داری مثلا مینا دخدخه عمه فاطمه است میلاد پسر عمه زهراست و...
دیشب قسمت شد و رفتیم برای شب قدر مسجد و بابا رفت قسمت مردانه و من و شما قسمت زنانه و این برات سوال شده بود که چه کسانی میرن مردانه چه کسانی میرن قسمت زنانه.
یک پنجشنبه هم رفتیم نمایشگاه قرآن. به نظرم کیفیت برنامه هاشون در سال قبل بهتر بود. بهمون خیلی خوش گذشت و یک عکس یادگاری هم کنار ماکت غار حرا انداختیم که خیلی دوستش داری. و بعد از دو سه ساعتی گشت و گذار، برگشتیم.
روی وسایلت خیلی حساس شدی و حس مالکیتت روی وسایلی که مخصوصا خیلی دوسشون داری زیاد شده و اصلا حاضر نیستی به بچه ها اجازه بدی ازشون استفاده کنند. البته نسبت به خوراکی هات اینگونه نیستی بیشتر نسبت به کتاب هات این حساسیت را داری.
در مورد زمان ها هم کمابیش داری یاد میگیری که فردا واقعا فرداست و صبح و شب و امروز و فردا که میگیم یعنی کی.
به خواندن شعر خیلی علاقه مند شدی و شعر اتل متل توتوله و دویدم و دویدم و زنبور طلایی. عروسک قشنگ من و... را از حفظ می خونی البته دوست داری تو خواندنش همراهیت کنیم. شعر twinkle twinkle little star را هم خیلی دوست داری و اولش را درست می گی بقیه اش را هم یه چیزهایی مطابق آهنگ سر هم می کنی و ما رو حسابی میخندونی.
جواب آزمایشهات و سونو گرافی ها هم خیلی عالی بود و دکتر واقعا بهم اطمینان داد که هیچ مشکلی کلیه های کوچولوت را تهدید نمی کنه و همه ی نگرانیهامون رفع شد. انشالله همیشه سلامت باشی عزیزکم. اشتهات هم کمی بهتر شده البته با شربت های تقویتی و اشتها آور.
گفتنی ها از تو و شیرین کاری هات زیاده ولی نه من حافظه ام یاری می کنه و نه دیگر مجالی برای نوشتن دارم.
یک دنیا دوستت دارم عروسکم بیست و نه ماهگی ات مبارک باشه قند عسلم
پی نوشت: عکس نداریم متاسفانه دوربینمون خیلی بدحاله. البته مدتها بود اینگونه بود ولی بیچاره تا جایی که می تونست همکاری می کرد ولی این اواخر همانم از ما دریغ کرده :(