دردونه جون | ||
چند روزی هست که در تعطیلات به سر می بریم و این خیلی خوب و دلچسبه اما چه کنیم که خو گرفته بودیم به همهمه و جیغ و داد 60 تا وروجک مدرسه و دلمون براشون اساسی تنگ شده ، باور نکردنی اینه که دلم برا اون آتیش پاره ها که بیشتر و بیشتر انرژی مون را می گرفتن و نفسمون را تا ظهر که می رفتن می گرفتن تنگتر شده. انشالله هر جا که هستند موفق و سلامت باشند و عاقبت به خیر شوند. از اول خرداد که تعطیلاتم شروع شده دیگه سارا را هم پیش پرستارش نبردم و این موضوع کمی تنظیم سیستم زندگی دختر نازم را بهم زده به طوری که هر روز صبح خیلی زود بلند می شد و انتظار داشت که ببرمش و دلتنگ مربیش بود اما در حال حاضر هم خوابش کمی بهتر شده و هم کمتر بهانه می گیره و خلق و خوش هم بهتر شده و از اینکه هر روز بعد از ظهر ها ددر دودورش به راهه و همش در راه گردش و پارکه خوشحاله. دیشب رفته بودیم به صرف فست فوت گهگاهی از این سم ها میل می کنیم :) از زمانی که غذا را سفارش داده بودیم خیلی گذشته بود و سارا هم خیلی بی صبر شده بود و هر چند دقیقه یکبار از آقایی که اونجا بود می پرسید سیب زمینی های من درست شد؟ و هر بار جواب نه می شنید. نشسته عروسک بازی می کنه به عروسکش می گه "ای بی حیات" که من می ترکم از خنده منظورش بی حیا ست. رفتیم خونه ی مادر بزرگش عموش از در اومده بهش میگه عمویی کی اومدی جواب میده: یه ربع به هفت( حالا ساعت 5 بعد از ظهره) نماز خونده اومده می گه مامان من شما رو دها ( دعا) کردم . بهش می گم چه دعایی کردی. جواب میده: به خدا گفتم مامان و بابا را دها کنه براش شعر خوشحال و شادو خندانم قدر دنیا رو می دانم را می خونم که ناگهان صدای اعتراضش بلند میشه. رفته بودیم مهمونی خونه ی یکی از آشنایان کلی هدیه های جورواجور گرفته از خاله جونش. بعد روز بعد به مینا دختر عمه اش می گه:مینا تو خاله ژاله رو میسناشیس( میشناسیش)مینا می گه نه. می گه خوب برو خونشون بشماسش منم رفتم خونشون بشماسیدمش. پی نوشت: قالب قبلیم که از قالب های پیچک بود ظاهرا فیلتر شده و عجالتا این قالب را انتخاب کردیم هر چند دوستش نداریم:(
[ شنبه 92/3/18 ] [ 3:15 عصر ] [ مامان سارا ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |