سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دردونه جون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان



این روزها که می گذرد خیلی سنگین می رود گویی کوهی بر پشتمان گذاشته ایم که برداشتنش به هیچ عنوان مقدور نیست.
خلاصه که حوصله مان را انر‍ژیمان را همه را داده ایم بر باد به مفت.

خیلی دلم می خواست بهتر و با حوصله تر همنشین این روزهای دخترکم باشم اما انگار دنیا دست به دست هم داده تا روز به روز افسرده ترت کند.

در این یک ماهی که گذشت برنامه ای روتین داشتیم فکر می کنم جذاب ترین قسمت برنامه برای دخترکم ساعت 19:30 تا 20هر روز بود که به گردش و بیرون گردی می گذشت و البته تماشای بابا لنگ دراز در 18:20 دققه بعد از ظهر هاکه حالا که تمام شده انگار چیزی کم داریم.

یکی از همین روزها برای چکاب به دندانپزشکی رفتیم. چند پوسیدگی جزیی در وسط دندان های جلوی بالا و در یکی  از دندان های آسیا نگران کننده به نظر می رسید ولی دکتر عقیده داشت فعلا درمان لازم نیست ضمن اینکه پوسیدگی دندان های آسیا در اثر سایش و جویدن بر طرف می شود البته اگر عمل مسواک زدن به خوبی انجام شود. متاسفانه سارا به سختی اجازه می داد من برایش مسواک بزنم و خودش هم به خوبی هنوز به این کار مسلط نیست بنابراین دکتر پیشنهاد داد که دو مسواک تهیه شود یک بار خودش بزند و یک بار من با مسواک مخصوص خودم برایش مسواک کنم. خوشبختانه از آن روز به خوبی همکاری می کند. دکتر به خاطر همکاری سارا در هنگام معاینه یک تل شبرنگ نارنجی بهش جایزه داد.

یک روز هم تصمیم گرفتیم به استخر برویم خیلی متاسف شدیم وقتی دیدیم که در گوشه گوشه ی آنجا چسبانده اند زیر 5 سال ممنوعزبون
با این که در این مکان استخر مخصوص کودکان هم موجود بود اما اجازه نمی دادند زیرا می ترسیدند بچه ها خرابکاری کنند.
ما که بلیط را تهیه کرده بودیم و بلیط فروش هم به ما نگفته بود از این خبر هاست بسیار ناراحت شدیم و خواستار دیدن مدیر شدیم مدیر مربوطه را به سختی دیدیم و توضیح دادیم که این بچه کاملا مسلط به خود است حتی شب ادراری هم ندارد چه برسد که در بیداری بخواهد...
ایشان که بسیار خوش برخورد و مهربان تر و مودب تر از کارکنان مجموعه بودند با سارا صحبت کرده و اجازه دادند که داخل شویم.
خیلی ناراحت شدم چون مطمن بودم که شیفت آقایان همین مجموعه کودک دو ساله هم با خود به داخل می برند و هیچ کس مانعشان نمی شود.
بدین ترتیب دخترم اولین تجربه ی استخر رفتن را در سه سال و سه ماهگی اش تجربه کرد. جدای از دردسر های بدو ورودش خیلی لذت بخش بود صدای خنده ها و شادی وصف ناپذیرش وقتی در استخر بچه ها که تا کمرش هم نبود بازی می کرد.
و چه شیرین بود وقتی دندان هایش از سردی آب به هم می خورد.
خدا رو شکر که شرمنده هم نشدیم و دخترم به موقع اطلاع داد وما سریع به دستشویی رفتیم.

پ.ن :حال ماه رمضان شروع شده است نیت کردیم صبوریمان را بیشتر کنیم و حوصلمان را بیشتر به حول و قوه الهی


[ پنج شنبه 92/4/20 ] [ 4:15 عصر ] [ مامان سارا ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

این ها دست نوشته های من است از خاطرات ناب ترین هدیه ی خداوندی که نفس هایش طراوت بهاران بود در سردی زمستان هشتاد و هشت.
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 140214