ماه رمضون امسال ما با وجود دختر گلمون و شیرین زبونیهاش قدری متفاوت تر از هر سال در حال گذر است.
دخترم با کلمات جدیدی چون روزه، افطار و سحری مواجه است و سوالاتی دارد که گاه جواب دادنش سخت است.
گاهی هم با استفاده از این واژه ها سعی در دور زدن ما دارد ...
یک روز به او گفتم بیاید و هندوانه بخورد گفت نه نمی خورم روزه ام این در حالی بود که آلوچه سق می زد و ملچ و مولوچش به راه بود، من که خنده ام را به زور پنهان کرده بودم به او گفتم اگه روزه ای چرا آلوچه می خوری؟
خیلی جدی و مصمم جواب داد: مامان روزه ی هندوانه دارم نه روزه ی آلوچه که
دیشب بعد از این که افطار کردیم بهش گفتم مامان یکم سوپ می خوری؟ جواب داد: نه روزه ام.
گفتم الان که وقت روزه نیست همه بعد از اذان شب غذا می خورند تا روزه نباشند.
قیافشو تو هم کرد و با دستش یک ور دلش رو گرفت و گفت: آخه مامان می دونی چیه هنوز این ور دلم روزه است نمی تونم ازش بخوام سوپ بخوره.
خوب حکایت روزه کله گنجیشکی شنیده بودید حالا اینم حکایت روزه یه ور دلی دردونه ی ما.
برنامه ی روزانه ی ما کمی تغییر کرده و بعد از ظهر ها دیگر در توانمان نیست بیرون چرخاندن دلبندکم و همین که یک گوشه از خانه بشینیم و او را در حال بازی نظاره کنیم و افطار مهیا کنیم برایمان کافیست. اما هر دو شب یکبار بعد از افطار برای قدم زدن بیرون می رویم و دیشب هم از این شب ها بود وقتی برگشتیم خانه همسر محترم وقتی کلید در در انداختند نتوانستند در را باز کنند از قضا کلید این بنده ی حواس پرت از داخل خانه بر روی قفل جا مانده بود و مانع باز شدن در می شد و این شد که جناب همسر با تمام توان به سوی در شیرجه رفت تا توانست در را باز کند. در همین موقع دخترک شاکی ما شروع به گلایه کرد که ای بابا این خونه ملاحظه داره مامان چرا حواست نیست.
من:ببخشید این خونه چی چی داره؟
دست هایش را دوباره بلند کرد و با خنده گفت ملاحظه دیگه
نا گفته نماند که صبح همین دیروز بود که وقتی می خواستیم برای قد و وزن سارا را به درمانگاه ببریم کلیدمان را جا گذاشته بودیم و کلی دردسر کشیدیم تا در باز شد بنابراین شاکی بودن از دو اتفاق مشابه آن هم در یک روز خیلی بی راه هم نیست.
پ ن: دوستان خوبم لحظه های سبز دعاتون ما رو هم فراموش نکنید.