سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دردونه جون
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

این بازی مربوط به دو ماه پیش میشه و من فرصت نکرده بودم که پست مربوط به آن را بنویسم...


 



این تخته وایت بورد را سارا هدیه گرفت و یکی دو هفته ای فقط عشقش شده بود بازی با همین تخته سفید و نقاشی کشیدن روش و...



خب من هم که دیدم زندگی دخترم شده این تخته تصمیم گرفتم بازی های متفاوت تری با آن انجام دهیم...
واحد کار خانواده یکی از موضوع های تعیین شده برای آموزش هامون بود و این شد که من مربع هایی با ماژیک در روی تخته کشیدم و اسباب بازی هایش را آوردم و گفتم این مربع ها خانه ی این هاست. این ها را در خانه هایشان بذار...



بعد از دسته بندی کردن و گروه بندی کردن اسباب بازی ها در خانه ها یک خرسی تنها ماند و خودش براش یه خانه کشید و خرسی را در آن قرار داد



اینجا هم مشغول کشیدن خانه برای خودمان هست :)



و کارت های مامان و بابا و سارا را به جای خودمان در خانه گذاشتیم، اما انگار سارا به این کلمات راضی نبود ووووووووووو...



و خودش را به دنیای خیالی تخته سپرد :)
من فدای اون تخیلت بشم عزیییییزم:*



اینجا هم دلش یه چرت کوتاه بعد از ظهری در خانه ی خیالی می خواهد :)



و خاله بازی ادامه داشت و سارا غرق در لذت بود :)



کارت های تراشه ها این روزها جزو برنامه های ماست البته در شروع خیلی جدی کار را شروع نکردم چون به درستی کار و این که سن شروع را چه زمان قرار دهم شک داشتم ودر این زمینه کتاب های متفاوتی خواندم اکثرا موافق آموزش زیر سنین پیش دبستان بودند و نتیجه ی کار را در سالهای دبستان خیلی موفقیت امیز ارزیابی کرده بودند این شد که با بازی بازی کارت ها را از بعد از دو سالگی پیش آوردیم و از هفته ای یک کلمه شروع کردیم و کم کم زیاد شد و الان در سن دو سال و چهار ماهگی بسته ی اول تراشه ها را تکمیل کردیم و دخترم الان با کنار هم گذاشتن کلمات ساده ی بسته اول می تواندجمله های ساده را بخواند و در کل 25 کلمه ی بسته ی اول را به علاوه ی اسم خودش که خودم درست کردم یاد گرفته است.

و اما بازی ما با این تخته این گونه ادامه پیدا کرد که عکس هایی می کشیدم و از دخترم می خواستم کلمه ی آن شکل را پیدا کند و روی آن بگذارد...





این پازل جا گذاری اعضای بدن را هم آوردیم و از وجودش این چنین بهره گرفتیم...

و دایره ای کشیدیم به عنوان صورت و اعضایش را به این گونه چید...





:)


و این آدم فضایی ... :)
شکل های مختلفی درست کرد با این چشم و گوشها و دایره که ظاهری عجیب و غریب داشت، چه اشکالی دارد مگه،بذار بچه کارش را بکنه دهههه


:)


[ یکشنبه 91/5/1 ] [ 10:27 صبح ] [ مامان سارا ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

این ها دست نوشته های من است از خاطرات ناب ترین هدیه ی خداوندی که نفس هایش طراوت بهاران بود در سردی زمستان هشتاد و هشت.
امکانات وب


بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 140572