دردونه جون | ||
این روزهاخودت را جای هر کسی که خوشت بیاید می گذاری و با همه ی دنیایت می شوی او و می خواهی زندگی اش کنی. یکی از برنامه های جالب برای هر دوی ما "ج و دی ابُ ت"است. یکی از نکاتی که حس کردم در امر تربیت باید به آن توجه بشه حفظ جایگاه پدر در خانه هست. حفظ احترام و اقتدار پدر باید همیشه در خانواده رعایت شود. سعی کردم اول از همه در خودم تغییر ایجاد کنم و بعد شما را همراه کنم مثلا قبل از آمدن پدر همه جا را مرتب می کنیم چون بابا دوست نداره وقتی میاد خونه همه چیز بهم ریخته باشه وقتی خونه مرتب باشه بابا خستگیش بهتر در میره، لباس هایت را مرتب می کنم و موهایت را شانه می زنم رویت را می شویم تا وقتی بابا وارد خانه می شود با روی خوش به استقبالش بروی... حتی گاهی بعضی از رفتار های ناپسند را که دوست ندارم انجام دهی می گویم فکر نکنم بابا این کار را دوست داشته باشه یا بعضی حرف ها و رفتار های خوشایندت را که دوست دارم بیشتر تکرار کنی می گویم حتما بابا خوشحال می شود و بسیار این رویه را اثر گذار دیدم. البته معتقدم این رویه نباید باعث ایجاد فشار در شما شود بلکه جریانی شاد و در جهت ایجاد عشق و محبت بین شما و بابا جون باید باشد.
[ چهارشنبه 92/3/29 ] [ 4:9 عصر ] [ مامان سارا ]
[ نظرات () ]
یادش بخیر روزگار کودکی که کنار مادر بزرگ می نشستیم و او هم شعر و قصه هایی که سینه به سینه از مادر و مادر بزرگش شنیده بود برای ما می خواند. دست هامون را مشت کردیم و یکی در میون روی هم گذاشتیم و یواش یواش تکون می دادیم و شعرش را می خوندم. دیشب سارا خط اول این شعر را با ناز و ادا برای باباش می خوند:
پی نوشت: امروز صبح زنگ زدم به مامان بزرگ صدای قشنگش توی تلفن می لرزید و کمی بی حال بود عصر وقت دکتر داشت ازش خواستم این شعر را برام کامل بخونه آخه همشو یادم نمیومد. [ چهارشنبه 92/3/22 ] [ 12:54 عصر ] [ مامان سارا ]
[ نظرات () ]
[ دوشنبه 92/3/20 ] [ 5:29 عصر ] [ مامان سارا ]
[ نظرات () ]
چند روزی هست که در تعطیلات به سر می بریم و این خیلی خوب و دلچسبه اما چه کنیم که خو گرفته بودیم به همهمه و جیغ و داد 60 تا وروجک مدرسه و دلمون براشون اساسی تنگ شده ، باور نکردنی اینه که دلم برا اون آتیش پاره ها که بیشتر و بیشتر انرژی مون را می گرفتن و نفسمون را تا ظهر که می رفتن می گرفتن تنگتر شده. انشالله هر جا که هستند موفق و سلامت باشند و عاقبت به خیر شوند. از اول خرداد که تعطیلاتم شروع شده دیگه سارا را هم پیش پرستارش نبردم و این موضوع کمی تنظیم سیستم زندگی دختر نازم را بهم زده به طوری که هر روز صبح خیلی زود بلند می شد و انتظار داشت که ببرمش و دلتنگ مربیش بود اما در حال حاضر هم خوابش کمی بهتر شده و هم کمتر بهانه می گیره و خلق و خوش هم بهتر شده و از اینکه هر روز بعد از ظهر ها ددر دودورش به راهه و همش در راه گردش و پارکه خوشحاله. دیشب رفته بودیم به صرف فست فوت گهگاهی از این سم ها میل می کنیم :) از زمانی که غذا را سفارش داده بودیم خیلی گذشته بود و سارا هم خیلی بی صبر شده بود و هر چند دقیقه یکبار از آقایی که اونجا بود می پرسید سیب زمینی های من درست شد؟ و هر بار جواب نه می شنید. نشسته عروسک بازی می کنه به عروسکش می گه "ای بی حیات" که من می ترکم از خنده منظورش بی حیا ست. رفتیم خونه ی مادر بزرگش عموش از در اومده بهش میگه عمویی کی اومدی جواب میده: یه ربع به هفت( حالا ساعت 5 بعد از ظهره) نماز خونده اومده می گه مامان من شما رو دها ( دعا) کردم . بهش می گم چه دعایی کردی. جواب میده: به خدا گفتم مامان و بابا را دها کنه براش شعر خوشحال و شادو خندانم قدر دنیا رو می دانم را می خونم که ناگهان صدای اعتراضش بلند میشه. رفته بودیم مهمونی خونه ی یکی از آشنایان کلی هدیه های جورواجور گرفته از خاله جونش. بعد روز بعد به مینا دختر عمه اش می گه:مینا تو خاله ژاله رو میسناشیس( میشناسیش)مینا می گه نه. می گه خوب برو خونشون بشماسش منم رفتم خونشون بشماسیدمش. پی نوشت: قالب قبلیم که از قالب های پیچک بود ظاهرا فیلتر شده و عجالتا این قالب را انتخاب کردیم هر چند دوستش نداریم:(
[ شنبه 92/3/18 ] [ 3:15 عصر ] [ مامان سارا ]
[ نظرات () ]
فاصله ،چیزی که این روزها نوشتن را برایم در این وبلاگ سخت کرده است و سردر گم که از کجا و چه بنویسم ،فاصله ای که به دست مشغله های زندگی ایجاد شد و مرا از این خانه که روزی شدیدا به آن دل می بستم دور کرده است. چند وقتیست که در فکرم به این فاصله خاتمه دهم اما نمی دانستم از کجا بنویسم که دیروز دخترکم سر نخ و موضوع را دستم داد. کارت های تراشه ها را یاد دارید همان ها که به منظور آموزش خواندن بودند و سارا بسته ی اول را کامل یاد گرفته بود و از بسته ی دوم هم چند کلمه ای ...هر چند که ما خیلی مصر در آموزش خواندن به او نیستیم و همان هم که یاد گرفته صرفا جهت بازی و سرگرمی بوده و هر وقت میل و علاقه نشان داده خودش آورده و بازی کردیم و برنامه خاصی برایش نگذاشتیم . فقط گهگاه سی دی های زبانش را می گذاریم و می بیند که آنها که دارند می دانند ابتدای هر سی دی همه ی کلمه هایی که در فلش کارت ها هست دوره می شوند . سارا هم این سی دی ها را به نام "سی دی کلمه ها" می شناسد و علاقه مند به گوش دادن و دیدن این قسمت است . کمی بعد: مامان ما نمی گیم آزاده؟ : مامان ما همیشه نمی گیم باران؟! مامان ما...؟! این سوال ها و توجه به کلمه ها برایم بسیار جالب بود انگار مرحله ای جدید از زبان آموزی در شرف اتفاق بود. توجه به تفاوت در ادبیات محاوره ای و ادبیات نوشتاری.
[ شنبه 92/2/21 ] [ 5:26 عصر ] [ مامان سارا ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |