دردونه جون | ||
خیلی وقتها دلم برای کودکی ام تنگ میشه برای بازیهایی که می کردیم برای خانه ی دوران کودکی ام همسایه ها و بچه هاشون برای روزهای جمعه که با بابا می رفتیم کوه، برای کوچه باغ های کاه گلی درکه یا دربند، برای خونه ی بابا بزرگم که خدا رحمتش کنه الان جاش یه آپارتمان چند طبقه ساخته شده و اون باغچه ی قشنگ و پر گلش که همه یادگاری دست های بابایی بود و اون بوته ی گل ساعتی که روی یه سمت دیوار حیاط بالا رفته بود و همه ی عطر یاسی که توش میپیچید.بعد از تخریب اون خونه دیگه به اون کوچه نرفتم دلم نمی خواست هیچ تصویر دیگه ای جای اون ها رو تو ذهنم خدچه دار کنه. بابایی و اون خونه همیشه تو ذهنم همونطور خواهند ماند. دلم گاهی خیلی بیشتر تنگ میشه برای همه اینها وقتی می بینم همه ی این ها داره یکی یکی محو و نابود میشه و جاشون رو به آپارتمان ها و برج ها و پاساژ های مدرن دادن وقتی که در و پنجره های طرح ایرانی با شیشه های رنگ و وارنگش جاشون را به معماری های رومی و اروپایی می دن. پی نوشت: دلم را خوش کرده ام به شمعدانی های پنجره ی آشپزخانه شاید گل بدهند ، دلم پوسید این روزها چقدر همه چیز دلگیر است. پی نوشت2: انگار گمشده ام [ پنج شنبه 91/10/7 ] [ 5:13 عصر ] [ مامان سارا ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |